قسمت بیست و هشتم
نوشته شده توسط : طیبه اسماعیل بیگی

جلوی میز آرایشش نشسته بود و در حالیکه آرایشش را پاک می کرد، در افکارش غوطه ور بود:" برای اینکه حسابشونو برسم، کافیه یه جوری به باران بفهمونم که رامیس، می خواسته ماشینشو از او پنهان کنه و عارش می شده او رو سوار ماشینش کنه؛ اینجوری دعواشون می شه و همه بچه ها جریانو می فهمن و هم از رامیس بدشون میاد که اینقد خسیس و ازخودراضیه، هم اون دو تا رابطه شون به هم می خوره!... فقط نمی دونم چه جوری بارانو از چشم همه بندازم!... شایدم نیازی نباشه کاری بکنم!... خود باران، با بچه ها خیلی نمی جوشه و اگه از رامیس هم ببره، کاملاً تنها می شه!... تنها مسئله مهمی که این وسط باقی می مونه، اینه که چه جوری اینکارو بکنم که کسی نفهمه همه چی زیر سر من بوده و وجهه ی خودم خراب نشه!... باید چند تا از بچه ها رو بندازم وسط که همه چی اتفاقی به نظر بیاد، نه اینکه همه بفهمن، من برا انتقام نقشه کشیدم!... منم هنوز خیلی با بچه ها، صمیمی نیستم،... اما به نظر میاد فریبا هم بدش نمیاد، این دو تا رو بزنه و فکرای خوبیم به سرش می زنه!... بذار ببینم نظر اون چیه!" و موبایلش را برداشت و شماره فریبا را گرفت.





:: موضوعات مرتبط: قسمت 26-30 , ,
:: برچسب‌ها: داستان،صبور،اثر،طیبه،اسماعیل بیگی ,
:: بازدید از این مطلب : 86
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 ارديبهشت 1396 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: